میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

*سفید برفی*

شعری مادرانه برای دختر عزیز تر از جانم آنیتا

دختری مثل برگ گل زیبا و به شیرینی عسل دارم///عطر احساس میدهد در من گل سرخی که در بغل دارم///روزی از باغ یاسها امد///در تمامی احساس من پیچید///زندگی در وجود من گل کرد///هر زمانی که دخترم خندید///گاهی احساس میکنم باید فرشته ای از اسمان باشد///یا خداوند نورها میخواست کوثر عاشقی روان باشد///او به من هدیه داد بال و پری که تمام تکامل من بود///مادری عاشقانه ای که فقط امتیاز برای هر زن بود///شعر در حس من نمیگنجد حس مادر نوشتن سخت است///دوست دارم ببینمش در اوج حس کنم تا همیشه خوشبخت است*
13 آذر 1391

سیسمونیت مبارکه عروسکم(روزسیسمونی)

آنیتامامانی(مامان خودم)واسه خرید سیسمونی خیلی زحمت کشید،شب قبل ازسیسمونی پالتوتونخریده بودباوجودبارون غروب رفت کوکاواست خریدوتالحظه ای که بخوابه رختخوابتوحاضرکردتادخترم همه چیزش تکمیل باشه،دستش دردنکنه،دست بابابزرگ هم دردنکنه،صبح 3تاخاله هااومدن،آرین مدرسه بوداماخاله زهرامهدیه ومهشیدروآورده بود،مهشیدبامزه وشیطون بودمثل همیشه،سرویس کمدتوخیلی دیرآوردن،بعدازناهارآوردن،من خیلی منتظربودم وراستش حرص هم خوردم ازاین همه بدقولیه صاحب مغازه ی کمدفروشی،وقتی باباسعیدباعموداوود کمدرومیزاشتن سرجاش مادرجون وعمه اینارسیدن واین درحالی بودکه هنوزحاضرنشده بودم،دخملم عمه هاوخاله هاکلی برات رقصیدن وکلی واسه وسائلات مخصوصالباس کوچولوهات ذوق کردن،غروب همه رفتن،شب...
12 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد