میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

*سفید برفی*

*تولد سه سالگیت مبارککک*

  گل زیبای در حال شکفتنم آرام آرام میبینم که گل برگهای زیبایت از هم باز میشوند تا تو را به گلی کامل تبدیل کنند غافل از اینکه گل نو رسته من دیر زمانی است که بوی عطرش فضای دنیا را از آن خود کرده است عزیزم با تمام. قدرت از وجودم تو را سیراب میکنم وبا دستانی که روز به روز خط خطی تر می شوند وجودت را از هجوم بادهای خزان محافظت می کنم باشد. تا تمامی عالمیان به تماشای گل زیبای. من بنشینند تا شاید شبنمی از وجودش بر سر آنها بچکد زیبایم با تمام وجودم به داشتن تو بر خود می بالم وخدا را شکر میگویم که در چنین روز با برکتی برکت تمام جهان را بر وجودم ریخت وتو را در دامانم نهاد برایت آرزو می کنم همیشه شاداب و سرزنده باشی و سالیان دراز در پناه حضرت...
4 بهمن 1394

*اصلا حسين جنس غمش فرق مي كند*

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند اینجا گدا همیشه طلبکار می شود اینجا که آمدی کرمش فرق می کند شاعر شدم برای سرودن برایشان این خانواده، محتشمش فرق می کند “صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین” عیسای خانواده دمش فرق می کند از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش معلوم می شود حرمش فرق می کند تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش حتی سیاهی علمش فرق می کند با پای نیزه روی زمین راه میرود خورشید کاروان قدمش فرق می کند من از حسینُ منی پیغمبر خدا فهمیده ام حسین همش فرق می کند                   ...
24 آبان 1394

*دنیای عکس آنیتایی*

اینو دایی نیما جون چند وقت پیش برات خریده که خیلی دوستش داری ا این تخته وایت برد هم مثلا فرشته ی مهربون بهت جایزه داده چون خانم بودی   ​  بقیه عکسها در ادامههههههههه مطلب وایسا ببینم مامانم حواسش نیست مماخ این هاپو رو بکنم آخ جون انگاری هواسش نیست بزار یه نگاه دیگه بکنم ای وای داره میاد بهتره ساکت بشینم   ...
24 آبان 1394

*تویی که عزیزترنی*

سلام خانم گلم،آنیتای من دیگه بزرگ شده،چون خیلی عاقله و کارای خوب میکنه و خیلی هم مودبه،تازه مامی مهناز یادش داده گوشی دستش نگیره،خودشم میگه گوشی و تبلت برای بچه ها نیست،بچه ها باید با اساب  بازی(اساب همون اسبابه به زبون آنیتایی)بازی کنن،گاهی هم که دلش خیلی بخواد میگه مامان مهناز کم باگوشی بازی میکنم که 5 دقیقه هم نمیشه که گوشی رو میده،هروقت جیش داره اصلا شلوارشو خیس نمیکنه حتی شبا وحتی وقتی حمامه جیششو نگه میداره و تو دستشویی جیش میکنه،صندلی جیششم تازه جمع کردیم،هر وقت چیزی میخواد صبر میکنه تا مامانش بهش بده،دنبال کسی گریه نمیکنه و همه جا با مامی هستش،خودش دمپایی و کفششو پاش میکنه و در میاره،هیچوقت نمیگه آره بجاش  میگه...
20 آبان 1394

*پنجمين سالگرد عشق من وبابايي و تولدم*

کنار من تمام تو .... چقدر شبیه دنیامه *برای پنجمين سال در کنار هم بودن* وقتی در کنار تو هستم هیچ آرزوی جدیدی اتفاق نخواهد افتاد. غم ممنوع است و غصه قدغن. وقتی در کنار تو هستم انگار کن زمین هم نمی چرخد. در جایت جا به جا نشو. دلم جا به جا می شود . آن وقت تیترهای یک روزنامه تغییر خواهد کرد و خواهد نوشت به عجایب هفتگانه ی جهان یکی اضافه شد. وقتی در کنار تو هستم باید هم به عجایب هفتگانه اضافه شود ، آنقدر که دلم عجیب میشود . نگاه کن در کنار تو که باشم اوج می گیرم و با  تمام وجودم احساس می کنم رنگ زندگی عشق میشود ... دوست دارم همه ی آرزوهای خوب را برای خودم بردارم اما حقیقت چیز دیگری ست تا من هستم تمام آرزوهای خوب جهان برای تو گلچ...
6 آبان 1394

*روزی به دخترم خواهم گفت*

  روزي به دخترم خواهم گفت : اگر خواستي ازدواج كني با مردي ازدواج كن كه به جاي مهماني هاي احمقانه كه مردان يك طرف جمع ميشوند واز سياست وكار وفوتبال ميگويند وزنان يك طرف ديگر جمع ميشوند واز مانيكور و انواع رژيم غذايي وجك ها صحبت ميكنند:تورا به دوچرخه سواري،كوهنوردي،تئاتر.كنسرت.فيلم ديدن وشعر وكتاب خواندن.كافه رفتن وشب گردي بي هوا سفرهاي بي هوا با كوله پشتي و عكاسي ونقاشي سربه سر گذاشتن  وديوانه بازي هايي... از اين دست زند.   وانقدر به (باتوبودن)ايمان داشته باشد كه زمين وزمان وهر پشه ي  نري كه از دورو برت رد ميشود گير ندهد. به تو احساس (رفيق)بودن بدهدونه احساس(زن)بودن!!!!!!!!!! طوري كه تمام دنيا به رفاقت ورابطه...
20 شهريور 1394

*آنیتا عسلی به مهد کودک میرود*

آنیتا عسلی خیلی دوست داشتی که بری مدرسه اما مدرسه که نمیشد،به خاطر همین مامی مهناز تصمیم گرفت یه تایم کوتاه بزارت مهد،یه مهد خوب پیدا کرد و ثبت نامت  کرد،آنیتا خانم کیف باب اسفنجی دوست داشتی و مامی هم برات خرید و هر دو کلی ذوق کردیم،با بابایی هم رفتیم  وسایل مهد رو خریدیم،حالا میری مهد و مربی هم گفت که خیلی عالی بودی برای روز اول و با مربیا خوب ارتباط برقرار کردی و این خیلی خوشحالم کرد،اینم بگم لحظه ای که از بغلم جدا شدی  برای هر دومون خیلی سخت بود از بغلم نمیرفتی بغل خانم مربی اما وقتی من رفته بودم شما از مهد خوشت اومده بود و بازی کرده بودی و وقتی اومدم دنبالت خیلی از مهد راضی بودی واز من خواستی دوباره ببرمت مه...
20 شهريور 1394

*عشق باب اسفنجی*

 عشق مامان هنوزم عاشق باب اسف نجی هستش و بیرون هر وسیله ای از باب اسفنجی رو ببینه از مامانی میخواد که بخره،روزی هزار بارم کارتونشو تماشا میکنه و من و بابایی هم همه قسمتارو از حفظیم واز شبکه جم جونیور ضبط میکنیم ،البته آسون نیست اینهمه باب اسفنجی دیدن ،هیچ کارتون دیگه ای هم نمیبینی،بابایی میگه آنیتا آخرم با باب اسفنجی ازدواج میکنه و منم میگم باب اسفنجی دامادمونه اینم کلکسیونی از بعضیی از وسایل باب اسفجیت ...
20 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد