میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

*سفید برفی*

*عروسکم عروس شده*

میخوای عروس بشی قشنگترین عروس دنیا بزاری همه ی عروسکاتو واسه ی ما عزیز دلم این لباس رو برای عروسیه خاطره دختر عمم برای شما خریدم،اما شما اصلا دوستش نداشتی،کل مجلس هم نتونستم از شما عکس بگیرم،همشم چسبیدی به من و عزیز و کاملا دخمل بدی بودی،این عکسارم چند روز بعدش به کمک حباب ساز تونستم شکار کنم ههههههه،فدای شکل ماهت ...
4 آبان 1393

*ازآنیتا خانم بگم*

سلام یه دونه ی مامی،عسل مامی،شیرینم،عروسکم.....جونت برات بگه که بزرگ شدی،خانم شدی ماشالله،منم کیف میکنم شاهد بزرگ شدن شمام،انقدر شیرینی که دوست دارم بخورمت،فقط خوابت هنوز منظم نیست و خوب غذا نمیخوری،اینا ناراحتم میکنه،چند روزی به کمک شربت اشتها خوب میخوردی اما دوباره خوب نمیخوری،ماشالله ماشالله همشم درحال تکون خوردنی،حتی تو خواب هم آروم نداری،نغ و گریه،من و بابا رو صدا میکنی،شاید کابوس شبانه داری،،من زود پا میشم نازت میکنم و ماسازت میدی میخوابی،تاصبح منم نمیفهمم چطور خوابیدم،بابایی گاهی میگه برو اونورتر من حواسم بهش هست اما من عادت دارم کنارت باشم،خوب بگذریم کلی کلمات جدید یاد گرفتی،بخورم و بخوریم،مثلا میگی آب بخوریم،به بخوریم،عزیز بیا،مام...
4 آبان 1393

*یه شب به یاد موندنی با دوستامون در پارک ارم*

آنیتای مامانی یه شب برای اولین بار با دوستای گلمون خاله النازاینا قرار گذاشتیم و همو دیدیم،شما و اهورا هم کیف کردید و البته شیطونیم کردین،من و خاله الناز کشتی صبا سوار شدیم کلی کیف داد،باباها هم فوتبال دستی بازی کردن،شام هم کباب ترکی گرفتیم از ستارخان و رفتیم پردیسان خوردیم،انقدر خوش گذشت که دلمون نمیخواست ازهم جدا شیم،خاله الناز و همسرشون فوق العاده مهربون و متین بودن،اهورا هم قیافش جدی بود و دوست داشتنی،ناسلامتی آقاس دیگه ههههه، من و بابا خیلی دوستشون داشتیم،ای کاش نزدیک ما بودن،به امید دیدار الناز عزیزم این کادو رو خاله النازینا بهت دادن،دستشون درد نکنه ...
4 آبان 1393

*روزت مبارک خانم خانما*

. دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی ‏ به ره باد مرو !!! غافل از باد مشو ای گل صدپر من ...
6 شهريور 1393

*واکسن ١٨ ماهگی*

نفس مامان واکسنتو با هشت رو تاخیر زدیم چون بابایی,سر کار بود و صبح نبود,وقتی واکسن زدیم خیلی گریه کردی اما بابا بعدش بردت فلکه لوزی و حواستو پرت کرد,تا ظهر تب کردی و من قطره دادم,ظهرم بی تاب بودی و خوب نخوابیدی و همش میگفتی دس دس به من میفهموندی دستت درد میکنه,واکسنتو به دو تا دستات زدن,عصر حالت خوب شد,زندایی افطار دعوتمون کرده بود,من گذاشتم به عهده بابا که بریم یا نه,استرس داشتم اذیت شی اونجا,خلاصه حالت خوب بود و هردو تصمیم گرفتیم بریم,خداروشکر اونجاخوب بودی یکم بی تابی کردی که عمه بغلت کرد و آروم شدی,شبم متاسفانه بایایی شبکار بود,با عمه اینا رسوندیم سر کار,دلمون موند پیش هم,عمه اینا ما رسوندن خونه و رفتن,شما تب کردی و با قطره تبت اومد پای...
25 مرداد 1393

*بیماریه پوستیه آنیتای من*

دختر عسلم از قبل ماه رمضون یه دونه هایی رو صورت و گردنت دیدم,خیلی هم خودتو میخاروندی,اول فکر کردیم چیزای گرم  زیادخوردی و ریخته بیرون سه بار بردیمت دکتر و دو بار گفتن حساسیته,دکتر خودتم گفت گرما زده شده,شربت استفاده میکردیم,لوسین و پماد,ماه رمضون هم بیشتر مهمونیا حتی مهمونیه خودمون خیلی بی تابی کردی,الهی بمیرم برات,گرما بیشتر اذیتت میکرد و نمیذاشتم زیاد گرمت شه,از اول نبردمت دکتر پوست و اشتباهم همین بود,از سفر برگشتیم بردمت دکتر پوست و دکتر  اعتماد زاده گفتن که این جوشا که حالا پشت رونت و کمرت واینام بود بخاطره گاله یه نوع ویروس  که  دیر از بدن میره,علتش رو نفهمیدیم چون پرسید شهرستان نرفتید یا کسی نیومده و ما بجز واریش ج...
25 مرداد 1393

*تعطیلات تابستونی*

دختر گلم امسالم مثل هر سال تو مرداد تعطیلات تابستونیه بابا بود و شرکت ده  روز رو تعطیل کرده بود،قرر بو بریم اصفحان و با خاله ندا اینا بیاییم شمال اما اونا  براشون کار پیش اومد و نتونستن بیان،دو سه روز  اول رو خونه بودیم و از پنج  شنبه صبح سفر سه نفرمون شروع شد،بابایی هوامونو داشت  و خوراکی میخرید و حواسش بود گرممون نشه،ظهر طبق برناممون رسیدیم رینه یه روستای قشنگ اطراف گزنک تو جاده ی هراز،این روستا خیلی توریست داره دلیل اصلیشم وجود آب معدنیشه که گوگرد داره و تو هر خونه  لوله کشی داره و استخر،آبش گوگردی و سیاهه و بوی تخم مرغ میده ،ما هم یه سوییت اجازه کردیم و یه شب موندیم،غروبشم تو روستا چرخیدیم و لذت ...
25 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد