میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

*سفید برفی*

*ازآنیتا خانم بگم*

1393/8/4 4:03
نویسنده : mami mahnaz
573 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یه دونه ی مامی،عسل مامی،شیرینم،عروسکم.....جونت برات بگه که بزرگ شدی،خانم شدی ماشالله،منم کیف میکنم شاهد بزرگ شدن شمام،انقدر شیرینی که دوست دارم بخورمت،فقط خوابت هنوز منظم نیست و خوب غذا نمیخوری،اینا ناراحتم میکنه،چند روزی به کمک شربت اشتها خوب میخوردی اما دوباره خوب نمیخوری،ماشالله ماشالله همشم درحال تکون خوردنی،حتی تو خواب هم آروم نداری،نغ و گریه،من و بابا رو صدا میکنی،شاید کابوس شبانه داری،،من زود پا میشم نازت میکنم و ماسازت میدی میخوابی،تاصبح منم نمیفهمم چطور خوابیدم،بابایی گاهی میگه برو اونورتر من حواسم بهش هست اما من عادت دارم کنارت باشم،خوب بگذریم کلی کلمات جدید یاد گرفتی،بخورم و بخوریم،مثلا میگی آب بخوریم،به بخوریم،عزیز بیا،مامان بیا،بریم ددر،شعر لی لی حوضکو میخونیم میگی جوجو اومد آب بخوره،به بابا میگی بابا جی یا باباجو،دایی رو خوب میگی،به دایی علیرضا میگی علیضا،یاد گرفتی میگی مهشید،به ساغر میگی عاقرههههه،صدات میکنم خوشگل میگی بیه یعنی بله،هر کی رو میگم چند تا دوست داری دستاتو باز میکنی و میگی 10 تا،میونت با پدر جون و دایی نیما خوب نبود اما الان بهترشده،چون ساغر و آرین رو بیشتر میبینی اونا رو خیلی بیشتر دوست داری،هنوزم میونت با غریبه ها خوب نیست،هنوزم قرتی خانم منی و همش میگی نانای،هنوزم نغ نغویی هههه البته یه دلیلش بر میگرده به خوب نخوردن،الانم پاشدی نمیزاری تایپ کنم،گوشی رو هم دوست نداری دستم بگیرم،همش دوست داری کنارت باشم عشقم،به اسباب بازی و کارتونم خیلی کم علاقه نشون میدی،کتاب داستاناتم فقط پاره میکنی،یه مدت سعی کردم از پوشک بگیرمت اما همکاری نمی کردی و من بی خیال شدم فعلا،با سن کمت خیلی زرنگی مامانم،بیرون رفتنی کفشتو میپوشی البته با کمک من،خودت جورابتو میپوشی،وقتی پوشکتو تعویض میکنم خودت شلوارتو برمیداری و میپوشی،گاهی برعکس یا دوتا پا تو یه شلوار هههه خیلی تلاش میکنی،قبلنا لباس پوشیدنی و پوشک کردنی خیلی غر میزذی و تکون میخوردی اما الان خدا رو شکر همکاری میکنی،یاد گرفتی ناز کنی،میگی ناس ناس وای اگه بدونی چقدر ناز حرف میزنی،هر چی بهت میدیم میگی نیسی یعنی مرسی ،اونم نه یه بار ده بار،بالشت میزاری رو پات عروسکتو میخوابونی تازه به عادت خودت که رو صورتتو میپوشونم تا بخوابی رو صورت عروسکتم میکشی میگی لالا آخ پیش پیش پیش هههه،ادای شیر دادنم در میاری،الهی فدات شم که مادر بودنو تمرین میکنی و انقدر با احساس و مهربونی،آهان اونروزی باب اسفنجیتو گذاشته بودی رو زمین پوشکش میکردی پودرم دستت بود میزدی بهش منم غش کردم از خنده، وای اینو بگم از حمام بدت اومده خیلی چون اونوقت که پوستت قرمز میشد مامان بد به توصیه ی اطرافیان دوبار سدر و ماست زد برات داخل حمام یه بارمقره قوروت،همینا باعث شد از همون زده شی،حمام بردنی با گریه میای و در میای و کلی هم شستنی گریه میکنی،داریم سعی میکنیم با حمام آشتیت بدیم،امیدوارم موفق شیم،اینم بگم شکر خدا گال از بین رفت و بدنت خوب شد،فقط گاهی بعضی قسمتا  قرمز میشه که پماد میزنم خوب میشه،اما مامی کلی سخت گذشت که دوباره بردمت دکتر و گفت لباساتو یا بشورم با درجه ی بالا یا بزارم انباری تا ده روز،بیشتر لباساتو گذاشتم انباری همراه اسباب بازیای دم دستیت،از بی تجربگی یه سری لباساتم انداختم لباسشویی با درجه ی خیلی بالا که رنگ داد ،چند تیکشم لباسایی بود که خاله برات از کیش آورد، خیلی ناراحت شدم  باید مثل سریه قبل داخل قابلمه میجوشوندم رنگ نمی داد، یه سری نو خریدم ،مهم خوب شدن دختر گلم بود،فدای سرت،هر چی بود گذشت خدا رو شکر،فعلا همینا رو یادم میاد،بازم میام با دل و جون برات مینویسم که بعدا با چشای خوشگلت بخونیشون،میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد