میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

*سفید برفی*

*تعطیلات تابستونی*

1393/5/25 4:09
نویسنده : mami mahnaz
472 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم امسالم مثل هر سال تو مرداد تعطیلات تابستونیه بابا بود و شرکت ده  روز رو تعطیل کرده بود،قرر بو بریم اصفحان و با خاله ندا اینا بیاییم شمال اما اونا  براشون کار پیش اومد و نتونستن بیان،دو سه روز  اول رو خونه بودیم و از پنج  شنبه صبح سفر سه نفرمون شروع شد،بابایی هوامونو داشت  و خوراکی میخرید و حواسش بود گرممون نشه،ظهر طبق برناممون رسیدیم رینه یه روستای قشنگ اطراف گزنک تو جاده ی هراز،این روستا خیلی توریست داره دلیل اصلیشم وجود آب معدنیشه که گوگرد داره و تو هر خونه  لوله کشی داره و استخر،آبش گوگردی و سیاهه و بوی تخم مرغ میده ،ما هم یه سوییت اجازه کردیم و یه شب موندیم،غروبشم تو روستا چرخیدیم و لذت بردیم،صبح روز بعد رفتیم ویلا عزیرز اینا اونجا بودن تولد دایی بود و بابا بزرگ تدارک دیده بود و شیرینی گرفته بود،دو روز باهم بودیم،خوش گذشت، شما هم که عزیزو خیلی دوست داری،یه بار برای یه ساعت پیششون بودی تا ما بیاییم همشونو بلند کرده بودی که برقصن و باهاشون رقصیده بودی,ای شیطون,دو روز بعد رفتن اونا  خاله ندااینا اومدن پیشمون و خوشحال شدیم,یه روزم باهاشون رفتیم رامسرو جواهر ده,که به خستگیه راه نمی ارزید با وجود ترافیک چالوس و بچه ها,رفتیم کاخ شاه شما و امیر حسین نزدیک بود وسایلای شاهم بریزید بهم,درکل خوب بود وخوش گذشت,چند روزی رو با هم بودیم,دریا رفتیم و جنگل,آهان خوشت نمیومد که ماسه بچسبه به پاهات و همش  بغلمون بودی,بسکه به تمیزی دستات وپاهات حساسی عشقم,سر سفره شما وامیرحسین همیشه بیداربودین و نمیفهمیدیم چی میخوریم بسکه دنبال شما شیطونا بودیم و درحال غذا دادن به شما,شب آخر رفتیم بیرون  و هر دوتون خوابیدین و ما کلی خندیدیم و شوخی کردیم و عکس گرفتیم که یه وعده غذا رو تو آرامش و کنار دریا خوردیم,اونشب شانس با ما بودچون شما بیدار نشدین و ما تونستیم هم ویلا رو تمیز کنیم هم وسایلامونو جمع کنیم و بزاریم داخل ماشین,صبحم بعد از صبحانه اونا رفتن آستارا واردبیل برای گردش و خرید,ما هم حرکت کردیم سمت تهران چون آخرین روز تعطیلیه بابایی بود,ناهارم بابا اکبر جوجه خرید برامون  و هم شما و هم ما خیلی گرسنمون بود,و چسبید,رسیدیم خونه هم مثل همیشه گفتیم سفر خوبی بود اما هیچ جا خونه خودمون نمیشه,خدایا ممنونیم ازت بابت نعمتات و بابت لطفی که به ما کردی و ما سالم رفتیم و برگشتیم و کلی کیف کردیم,دست باباییم درد نکنه که,ما رو برد و خیلی هوامونو داشت

روستای رینه

*****

نوشهر

****

شما و امیر حسین در فروشگاه تونل

**

اینجا هم ساحل رامسره

*

اینجا هم آبشار جواهرده

*

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد