میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

*سفید برفی*

*یه عصر دل انگیز با دوستای عزیزم*

پنج شنبه ٢۵ اردیبهشت که میخواستم برم خونه مامانی اینا و شمارو ببرم پارک پیروزی,به چند تا از دوستای نی نی سایتم که خونشون نزدیک بود گفتم اگه میتونن بیان پارک که مامان بهنیا جون و مامانه یاسمین جون اومدن رو چمن دور هم نشستیم و حرف زدیم و بچه ها هم با هم کلی بازی کردن,بهنیا خیلی مهربون بود وقتی شما نشستی رو سه چرخش اصلا بدش نیومد واجازه داد بشینی,یاسمین هم خیلی بانمک بود و میخندید همش,ماشاللهههههه به سه تاتون دسته گلای زیبا,مامان بهنیا برامون چایی باشیرینیه کرمان آورده بودن که خیلی چسبید مخصوصا چایی,دستشون درد نکنه,دوستای خوبی بودن وباهاشون راحت بودم با اینکه اولین بار بود میدیدمشون,خیلی خوش گذشت,جای دوستای دیگمون رو هم خالی کردیم ...
30 ارديبهشت 1393

*ax*

اینم میکس عکس شما و چند تا از نی نیای دوستای نی نی سایت ...
3 ارديبهشت 1393

*دیدار با دوست نی نی سایتیمون*

عزیزم چند روز پیش,با دوست خوب نی نی سایتیمون خاله سولماز,یهویی قرار گذاشتیم بریم امامزاده ی نزدیک خونمون,خاله سولماز اینا نزدیک به ماس خونشون,وقتی برای دومین بار همو دیدیم خیلی خوشحال شدیم و شما و شروین پسر گل خاله,مات و مبهوت همدیگرو نگاه میکردید,داخل امامزاده شما همش در حال متر کردن بودی و منم در حال بدو بدو تا بگیرمت,میرفتی میچسبیدی به بچه ها به خانما و من میومدم دنبالت و میبردمت,خلاصه درست نشد بشینم,اما خیلی بهمون خوش گذشت,امیدوارم هر چه زودتر با دوستای نی نی سایت هماهنگ کنیم و بازم همو ببینیم  اینم از عکساتون ...
3 ارديبهشت 1393

*نوروز 1393 و سفر به نوشهر*

عزیز مامانی هفته ی دوم عید رفتیم نوشهر ویلای بابابزرگ،شب قبل سفر یکم سرما خورده بودی و خیلی اذیت کردی،صبح روز حرکتم از قبل از 5 بیدار شدی و همش نغ زدی و گریه و نذاشتی ما بخوابیم و راستش کلافه شدم خیلی،ساعت 7 راه افتادیم بسمت شمال و اینبار خیلی خانم بودی عزیزم بیشتر راه رو خوابیدی،وقتایی هم که بیدار بودی با آهنگ میرقصیدی و منم برات دست میزدم هههههههه،من و شما صندلی عقب بودیم و شما هم جات برای خواب راحت بود و هم برای  بازی،آها به پیشنهاد بابایی مامانی اینارو سورپرایز کردیم و نگفتیم راه افتادیم که بیاییم,البته با دایی علیرضا هماهنگی لازم رو انجام دادم یه وقت از ویلا نرن بیرون,وقتی رسیدیم جا خوردن و خیلی خوشحال شدن و ما رو محکم به آغو...
1 ارديبهشت 1393

*دندونای آنیتا و دندونای مامی مهنازش *

آنیتایی همراه با دندون در آوردن شما مامیم دندون در آورد,الان چهارمیشم یعنی آخری,آخه  بابایی میگه دندون عقل چهار تاس,خلاصه مامیم درد دندون میکشه,شما هم سیزدهمین دندونت نیش زده و در حال در اومدنه,با اون دندونای قشنگت مثل موش میکنی قیافتو و هممون ذوق میکنیم,الهی فدات
1 ارديبهشت 1393

*تغییرات دخترم قشنگه ٣*

دختر گلم بزرگ شدی و مشکلات بچه داریم با شما بزرگ شدن,و شیرینیتم بیشتر از قبله و من هر روز بیشتر وابستت میشم,الان کاملا راه میری,اخلاقای بدی هم پیدا کردی,یکی اینکه دنبال همه گریه میکنی,مخصوصا دنبال بابا سعید,بغل غریبه ها میری و این اصلا خوب نیست,قهر قهرو و نغ نغو شدی,هر چی دلت بخواد و بهت ندیم یا ازت بگیریم سریع برعکس دراز میکشی زمین و مثل ابر بهار گریه میکنی,مامی خیلی این کارا زشته,من سعی میکنم که توجه نکنم به این کارا وگریه هات تا بد عادت نشی,خوب از مهربونیات بگم که همش من و بابا رو محکم میبوسی,به همه از غذا وخوردنیات میدی وخیلی دست و دلبازی,با برس موهامو شونه میکنی وناز میکنیم و میبوسیم ومن همش قربون صدقه ی دختر مهربونم میشم,به بابایی سعید...
1 ارديبهشت 1393

*آنیتا وبد غذاییاش*

دختر گل من چرا دیگه خوب غذا نمیخوره؟؟؟مامی خیلی ناراحته که آنیتا خانمش از عید دیگه خوب نمیخوره و همش دستمو پس میزنه ومیگه نههه,دوست دارم خوشگل مامان خوب غذا بخوره تا گوشت تنش شه,تا جوون بگیره تا لذت ببره از غذاش و ضعیف نشه,اما یه مدتیه که این اتفاق نمیفته,الانم که مریضی اعتصاب کردی,نه صبحانه نه ناهار ونه شام میخوری,یکم کیک اونم خیلی کم ویه کم موز و..اینا رو فقط میخوری اونم با افاده,با سوپ که کاملا لجی,من برات میپزم و گاهی چند قاشق رو موفق میشم بهت بدم,خیلی دوست دارم غذاهای مقوی بخوری اما هربار درست میکنم نمیخوری,,یه وقتا گریه میکنم دست خودم نیست,نمیزارم بفهمی اما برام سخته,غذارو گاهی میزارم جلوی خودت که بخوری وخودم میرم اونور تا نفهمی برام ...
1 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد