میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

*سفید برفی*

*نوروز 1393 و سفر به نوشهر*

1393/2/1 2:57
نویسنده : mami mahnaz
242 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامانی هفته ی دوم عید رفتیم نوشهر ویلای بابابزرگ،شب قبل سفر یکم سرما خورده بودی و خیلی اذیت کردی،صبح روز حرکتم از قبل از 5 بیدار شدی و همش نغ زدی و گریه و نذاشتی ما بخوابیم و راستش کلافه شدم خیلی،ساعت 7 راه افتادیم بسمت شمال و اینبار خیلی خانم بودی عزیزم بیشتر راه رو خوابیدی،وقتایی هم که بیدار بودی با آهنگ میرقصیدی و منم برات دست میزدم هههههههه،من و شما صندلی عقب بودیم و شما هم جات برای خواب راحت بود و هم برای  بازی،آها به پیشنهاد بابایی مامانی اینارو سورپرایز کردیم و نگفتیم راه افتادیم که بیاییم,البته با دایی علیرضا هماهنگی لازم رو انجام دادم یه وقت از ویلا نرن بیرون,وقتی رسیدیم جا خوردن و خیلی خوشحال شدن و ما رو محکم به آغوش کشیدن,شمال سرد بود و بارونی،یه روزاییشم خوب بود هوا و میرفتیم گردش،شما عاشق حیاط بودی که بشینی وسط حیاط و با سنگریزه ها بازی کنی،وقتی میاوردمت داخل گریه میکردی،دوازدهم هم شب تولد بابا بود براش جشن گرفتیم با مامانی اینا و خاله ایناو خوش گذشت،13 به درم به پیشنهاد جمع رفتیم جنگل حمزه ده وکلی کیف کردیم،مامانی هم آش دوغ پخت برای عصرونه،توراه برگشت هم کلا خوابیدی خدا رو شکر،منم ذوق مرگ شدم ههه،در کل سفر خوبی بود،امسال مثل پارسال شلوغ نبود ویلا،دایی محمدینا قبل ما اومده بودن،فقط خاله مصینا بودن،در آخر دست بابا سعید درد نکنه که ما رو بردسفر و کلا تو تعطیلات خیلی کمک کرد برای نگهداریه شما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد