میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

*سفید برفی*

*از تو گفتن *

1393/4/22 10:35
نویسنده : mami mahnaz
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم,منو ببخش که این روزا کمتر برات مینویسم چون واقعا سرگرمم با شما,خیلی شیطون تر شدی,همه جا رو بهم میریزی,هر چقدر خونرو مرتب میکنم شما به هم میریزی و من از شلختگی کلافه میشم,عوضش,کلی شیرین شدی,همچین عشوه میای که دلمون آب میشه,وقتی میخوای کاری انجام بدی که احساس میکنی من اجازه نمیدم یه خنده ی ملیح میزنی و دست تکون میدی و با ناز میری سراغ کارت,قربونت بشم انقدر سیاست داری ههه,اما مامان زرنگتر از شماس,اگه اون کار,کار درستی نباشه,نقشتو نقشه بر آب میکنه و مانع انجامش میشه,چون شما نباید بد بار بیای,نهههه ورد زبونته,زیاد تکرار میکنی این کلمرو,با بچه های غریبه گرم نمیگیری اما با دخترخاله ها و پسرخالت خیلی خوبی و دوستشون داری,نمیدونم چرا با پدر جون و دایی نیما لجی و بغلشون نمیری,تا بهت نگاه میکنن یا دست میزنن میگی إااااا,منم ناراحت میشم اما خندم میگیره از جدیتت,اما بخوان برن بیرون باهاشون میری بلایی از بس,همه دوست دارن,دختر خوبی هستی فقط از یه چیزی گله دارم اونم خوابته عشقم,شبا خیلی بد و دیر میخوابی,گاهی تا چهار و پنج صبح طول میکشه تا بخوابی,حتی اگه خستتم کرده باشیم و تو روز کم خوابیده باشی,واقعا سخته و مامی کلافه میشه و طبیعیه که حرصم میخورم,دیشبم تا سحر بیدار بودی بااین حال قبل نه بیدار باش رو زدی و من خیلی خوابم میاد,فردا واکسنتو میزنیم البته با یه هفته تاخیر چون بابایی صبحا نبود هفته ی قبل,نگران نیستم اما از خدا میخوام دردت نیاد,آها از اون هفته صورتت و گردنت پر از جوشای ریز شد همراه با خارش,جاشونم قرمز شده بود,دوبار بردیمت دکتر,گفتن حساسیته شربت و قرص و کرم دادن و دفعه ی دوم آمپول زدی الهی بمیرم خیلی گریه کردی بغل بابایی انقدر اشک ریختی,دردت به جونم,اما خدا رو شکر الان بهتری,دیگه جونم برات بگه که وقتی با همیم آرومتری اما بابایی که باشه خیلی شیطون میشی و اذیت میکنی,اصلا آروم و قرار نداری عزیزم,به قول خودم وول وولک داری هههه,همشم میگی دد دد,بابایی هم بیشتر میبرت بیرون,عمه و عمو رو خوب میگی,دایی رو بیشتر دادا میگی اما دوبار گفتی دایی,خالرو میگی آغو یا آخو هههه,چه ربطی داره به خاله,اما همینجوریم خاله ها ضعف میکنن برات صداشون میکنی,پدر جون بیشتر وقتا یه پنج تومنیه نو میده بهت و شمام سریع میاری میدی به من,جالب اینه که پول کهنه رو قبول نمیکنی هههه,خیلی با محبتی,همش منو میبوسی,گاهی که شال سرمه از گوشه شالمو میزنی کنار و میبوسیم که کیف میکنم و منم غرق بوست میکنم,موهامو شونه میکنی,بابایی رو شدیدا دوست داری یه شب نبینیش همش میگی بابا,البته بیشتر با همیم,دو بار میگی مامان ده بار بابا هههه,دخملا بابایین دیگه,الهی فدای هر دوتون بشم,نمیدونم دیگه چی بنویسم,همینارو یادم میاد,بازم میاد و برات مینویسم نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد