دردودل صمیمانه ی مادربه دخترش
سلام عروسکم مامی ازحالش وقتی شماتودلم بودی واست می نویسه تاوقتی به امیدخدابزرگترشدی بخونیش وبفهمی مامی 9ماه روچطوری باشماسپری کرد،حالت تهوعم از3ماهگی شروع شدچندباری هم گلاب به روت بالاآوردم،حالم خیلی بدبودوحتی چندباری هم کارم به دکترکشید،1بارداخل مطب گلاب به روت شدم وبابایی مجبورشدبره خونه برام لباس تمیزبیاره،راستش خجالت کشیدم وگریه کردم،بابااوایل بغضش میگرفت که حالم بدمیشدونمی تونست کاری بکنه،اون روزابیشتراستراحت میکردم ووقتی بیرون میرفتم حالم بدتربودحتی وقتی برای معاینه به بیمارستان میرفتم حال نداشتم صبرکنم تانوبتم شه،ماه پنجم بهترشدم اماازماه ششم وتاحالاکه ماه هشتم روسپری میکنم حالت تهوعم ادامه داره اماخیلی کمترازقبله معمولاصبح پیش میاد،حالاشمادخترنازم بزرگترشدی ومشکل تنگی نفس ودردشکم و... هم اضافه شده اماباتمام این حرفاخیلی خوشحالم که وجودگلی مثل شمادرمن ریشه داره وهرروزبزرگترمیشه،دوست دارم گل نازم