*بهار آمد*
مقلب القلوب...
بهار رسیده پشت درب خانه هایمان...
بانوی بهار دامنش را آهسته آهسته کشیده بر شانه های شهر...
طبیعت قانون زیبایی دارد...تغییر...
حالا بعد از گذشت بیست و هفت بهار از زندگی ام می دانم بهار بهتر از پاییز نیست و زمستان شکوهی بیش از تابستان ندارد...
تنها٬ آنچه لایق ستایش است شوق « یا مقلب القلوب و الابصار...» که ابتدای هر بهار قلبم را مالامال از امید می کند و چشمم را سرشار از اشک...
شاید این سال همانی باشد که نکویی از بهارش پیداست...
پ.ن: لحظه ی ترنم « یا مقلب القلوب » بر لب هایتان٬ اگر خاطرتان بود برای « قلب » دلی دعا کنید که محتاج نفس های گرمتان است...
برایتان « احسن الحال » آرزو می کنم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی