*تولد به سبک اجباری*
عزیزم چون شما کوچمولویی و شلوغیه تولد خستت میکنه و خودتم نمیفهمی کیک و تولد واینا چیه تصمیم گرفتیم روز تولدت ببریمت شهربازی و شما لذت ببری و کلی بازی کنی،یه تولد سه نفره بگیریم،همینکا رو هم کردیم و شما کلی تو شهر بازی کیف کردی و شام هم رفتیم ستارخان کباب ترکی خوردیم،دست بابایی هم درد نکنه،فردای تولدت مادر جونینا و عمه اینا و عزیزاینا چون ذوق داشتن برای تولد گفتن میان،البته عزیز قرار بود بیاد خونه نویی که با یه تیر دونشون زد،قدم همشون رو چشم،خلاصه بابایی یه کیک هم خرید ومنم تدارک شام رو دیدم،شب همه دور هم بودیم و شما هم از بس شیرینی با کارات دل همرو بردی،همش از شما عکس و فیلم گرفتن و شما هم خودتو لوس کردی،میدونستی که چقدر خریدار داری،الهی قربونت شم،اینم بگم کیک رو آوردیم یهویی اذیتات شروع شد و گریه کردی،همینطور که حدس میزدم خسته شده بودی،مهمونا که رفتن و خونه آروم شد،کلی بازی کردی و تا سه شب بیدار بودی،شب خوبی بود،تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارک فرشته ی کوچولوی من
اینم از کیک تولدت و عکسای شهربازی
اینجا هم حانم طلای من بعد از بازی و خستگی منتظره شامه،نوش حونت
اینارم من و بابایی برات خریدیم