آتلیه رفتن مامی مهناز وباباسعید وقتی آنیتاخانم تودل مامی بود
عزیزم دیروزمن وبابا رفتیم آتلیه ی دوست بابایی که آتلیه ی عروسی من وبابایی هم بودچندتاعکس انداختیم تایادگاری باشه اززمانی که شماتودل مامانی گاگالوشده بودی،حس خوبی داشتم وقتی عکس مینداختم،امابه خاطرژست گرفتن ها 1کوچولودلم دردگرفت اومدم خونه درازکشیدم بهترشدم،ناگفته نمونه که قبل از9شب قراربودآتلیه باشیم تازه غروب رفتم حمام تاباباسشواربکشه برام وحاضرشیم طول کشید،این خط چشمم که هروقت عجله دارم دیرکشیده میشه ودیروزهم همینطوربود،قبل ازاینکه بریم آتلیه 1سررفتیم پیش خاله الهام(دوستم)برای گرفتن لباسم، خیابونا ترافیک بود ولی زیادحرص نخوردیم وبا بابا کلی خندیدیم که چقدرداریم ریلکس رفتارمیکنیم،به هرزوری بودقبل ازبسته شدن عکاسی خودمونورسوندیم،وقتی رسیدیم دوست باباسعیدگفت 10دقیقه ی دیگه میخواستم برم،نیم ساعت بیشترطول نکشیدتاعکس بندازیم باباسعیدشب کاربودخداروشکرهمه چیزبه خوبی گذشت وبابابه موقع شامش رو خوردورفت،آنیتاجونم به دنیابیای کلی ازصورت ماهت عکس میندازم خوشگلم،به امیداون روزا*
اين عكس از نته خوشم اومد گذاشتم اينجا