*آنیتا عسلی به مهد کودک میرود*
آنیتا عسلی خیلی دوست داشتی که بری مدرسه اما مدرسه که نمیشد،به خاطر همین مامی مهناز تصمیم گرفت یه تایم کوتاه بزارت مهد،یه مهد خوب پیدا کرد و ثبت نامت کرد،آنیتا خانم کیف باب اسفنجی دوست داشتی و مامی هم برات خرید و هر دو کلی ذوق کردیم،با بابایی هم رفتیم وسایل مهد رو خریدیم،حالا میری مهد و مربی هم گفت که خیلی عالی بودی برای روز اول و با مربیا خوب ارتباط برقرار کردی و این خیلی خوشحالم کرد،اینم بگم لحظه ای که از بغلم جدا شدی برای هر دومون خیلی سخت بود از بغلم نمیرفتی بغل خانم مربی اما وقتی من رفته بودم شما از مهد خوشت اومده بود و بازی کرده بودی و وقتی اومدم دنبالت خیلی از مهد راضی بودی واز من خواستی دوباره ببرمت مهد،وقتی بدون شما برگشتم خونه گریم گرفت کلی هم خونرو تمیز کردم اما وقتی شما برگشتی خونه رو بهم ریختی باز،فدای سرت عشقه من،من و بابا و همینطور شما خیلی خوشحالیم که میری مهد و بودن کنار بچه های همسنت هم برات لازم بود و اینکه کلی چیزای جدید یاد میگیری،امیدوارم موفق باشی و خیلی بهت خوش بگذره دختر دوست داشتنیه من