1روزپرازدلهره و1شب قشنگ باآنیتا
جمعه صبح حالم بدبود وتحمل درد برام سخت ترشده بود,نمازصبح روکه خوندم دیگه اززوردرد گریم گرفت وبه پیشنهاد سعید رفتیم بیمارستان,1نوارقلب ازجنین گرفتن و به دکترم زنگ زدن و وضعیتم روبهش توضیح دادن,دکتر1آمپول تجویزکرد وقرارشداگه تاعصرحالم خوب نشدبرم بیمارستان,عصرنه تنها حالم خوب نشد کیسه ی آب هم پاره شده بود ومن بیخبرازهمه چیز فکرمیکردم سردیم شده,پدرجون ومادرجون اومدن بهمون سرزدن ومن به زور نشستم تا برن,بعدازرفتن اونا دوش گرفتم وآرایش کردم به مامان زنگ زدم وضعیتم روتوضیح دادم تا اگه خبری شد آماده باشه,وقتی رسیدیم بیمارستان بعدازمعاینه به دکترم زنگ زدن وقرارشدکه عمل سزارین (اپیدورال)روانجام بدن ومن دراون لحظه پربودم ازاسترس و هیجان و ترس وخوشحالی,همه چیز زودآماده شدومن روزودبردن اتاق عمل وقبل ازاون سعیداومدبالاسرم واین قوت قلبم روزیادکرد,بادیدن دکترا ودستگاه ها واتاق عمل خیلی ترسیدم واحساس تهوع وتنگی نفس بهم دست داداماهمش 1جورتلقین وترس بیهوده بودوعملم 1ربع بیشترطول نکشیدودردهم نداشت,چون ازکمربی حس بودم وقتی دخترم بدنیااومد صدای قشنگ گریشوشنیدم وازخوشحالی شروع کردم به گریه وقتی گذاشتنش بغلم انگار صاحب کل دنیابودم,چقدراون لحظه قشنگ بود خدایاشکرت برای هدیه ی این فرشته ی کوچولو,بعدازاون هم مسکن زدن وقتی میبردنم بخش صدای سعید,مامان ومعصومه,آبجی راضیه,مادرجون روشنیدم که چقدرذوق میکردن,اونشب باوجود درد بی نهایت خوشحال بودم آنیتا3 هفته زودتر اومدپیشم ومامانشوزودترازدردوانتظارنجات داد,ازسعید دوربودم و دلم پیشش بود اونم اس داد وابراز شادی ودلتنگی کرد,تاصبح نخوابیدم وباورنمیکردم 1فرشته کنارمه خدایاشکرتتتتتتتتتتتت