*جشن دندونی*
آنیتا جونم مامی دوست داشت که یه جشن بهتربرات بگیره اما بنا به دلایلی عمه جونینا و مادرجون توجشن ما نبودن و جشن روخونه ی مامانی با خاله ها گرفتیم،دوست داشتم اونا هم باشن جاشون خالی بود،فقط می تونم بگم مادرجونینا اعتقاد دارن آش دندونی براشون بدمیاره و من اعتقادنداشتم وآرزو داشتم برای شما یه جشن کوچیک بگیرم و آش بپزم،بگذریم خیلیییی خیلیییی آش دندونی شما خوشمزه شد خیلی هم پر برکت بود،همینطور الویه ،کلی با مامانی و خاله ها برات رقصیدیم و خوشحالی کردیم داری دندون درمیاری،البته خاله لیلا از طرف کار مجبوربود بره همایش و نتونست با ما باشه و شب اومد،آرینیناهم با آهنگا همخونی کردن هم رقصیدن،البته منم جزو همخونابودم هههههه،آخه خوشحال بودم دیگه،خدا نگهدارشما و همه ی نی نیاباشه،خیلی دوست دارم،امیدوارم مرواریدای سفیدت که الان خیلی واضح داره دیده میشه راحت دربیاد،راستی مامانی یه دست بلوز شلواربهت کادوداد،خاله زهراهم همینطور،خاله مصی هنوز کادوتونداده،منم یه عینک دودی کوچولوخریدم برات مبارک باشه عشقم
اینم دوتا از عکسای جشنت،چندتای دیگه هم هست بعدامیزارم،فقط مامی شرمنده شما لایق بهترازاین بودی،اماهمینکه همه چیز به خیر وخوشی پیش رفت خداروشکر
آنیتای من به همراه مهشید و آرین جون دخترخاله و پسر خاله ی عزیزش