*تولد و سالگرد ازدواج اما اینبار با خاطره ی بد*
آنیتای مامان،سی و یک شهریور سالگرد ازدواج من وبابایی بود و اول مهر هم تولد مامی،متاسفانه این دو روز پای شما سوخته بود و اوج اذیت شدنات بود،الهی بمیرم ،اما فدای سرتتت اگه خیلی به ما بد گذشت،بابا سعید خیلی تلاش کرد منو خوشحال کنه،اول مهرو مرخصی گرفت که بریم یه گردش سه نفره و شام بیرون باشیم و بیرون کادوهامونوبدیم که نشد،اشکال نداره گلم،من برای بابایی یه شلوار جین خریدم به مناسبت سومین سالگرد ازدواجمون البته به سلیقه ی خودش و بابایی هم یه دسته گل بزرگ برام خرید و یه گوشواره به شکل یه گل کوچیک که طلا سفید بود،کیک هم گرفت و پیشنهاد داد بریم با مامانی اینا یه جشن کوچولو بگیریم که متاسفانه رفتیم اونجا مامانی مریض بود و با خاله و دایی رفته بود دکتر،سرماخورده بود وحالش خوب نبود،خلاصه شب خوبی نداشتیم،اما فردا ش خاله معصی هم اومد،آهنگ گذاشتن و کیک و چایی خوردیم و رقصیدیم،شماهم در کمال تعجب گوشه ی جلو مبلی به مدت تقریبا چهل و پنج دقیقه ایستاده بودی و مارو تماشامیکردی،الهیییییی قربونت شم شیرینممممم.جای بابایی خالی بود که رفته بود سرکار،عزیزم امسال تولدم غم انگیزبود،اما خداروشکررررر که حالا خوب شدییییییییی
اینم دخمل بلای مامی با کیک تولد