*10 روز محرم*
جیگمل مامان متاسفانه نتونستم این چند شب محرم برم هیأت،به دلیل اینکه شما 1جا بند نمیشی و من مجبور بود همش بدوم دنبال شما هم حواسم خودم پرت میشد هم بقیه،شماهم اذیت میشدی،موفق نشدم سینه زدن رو یادت بدم زیادم تقصیر شما نیست هیأت ندیدی زیاد اما از صداش خوشت میومد و به زورکنترلت میکردم نانای نکنی،چون نی نی هستی زیاد اذیتت نکردم وآهنگای خودتو میذاشتم تا لذت ببری،مادر جون هم برات لباس مشکی خرید که عاشورا پوشوندم,دستش درد نکنه،تاسوعا هم رفتیم واریش مراسمشون خیلی جالبه،چون اونجا کوهستانیه وخیلی سرد کلی پوشوندمت همش خوابت میبرد حتی وقتیکه هیت اومد داخل حیاط مادرجونینا بیدار نشدی،زندایی الهامیناهم با ما بودن،داخل مسجد هم چون جا کم بود و نمی تونستی زیاد تکون بخوری اذیت کردی و به زور خوابوندمت،عاشورا و شام غریبان هم کرج پیش دوست بابایی عمو بهزادینا بودیم که مراسم داشتن،زیاد دخمل خوبی نبودی اما مراسم خوبی بود،خیلی هم هوامونو داشتن،تو راه برگشت به تهران تا تونستی اذیت کردیمون و گریه کردی،روز و شب دلگیری بود،اینم از 10 روز محرم ما،یا امام حسین (ع) نگهدار همه نی نیا باش
اینم چند تا عکس از تاسوعا(واریش)مامان و آنیتا و هلیا جون دختر دایی
این تابلو هم برای سالگرد ازدواجمون برای بابا خریده بودم خواستم عکسشوبزارم داخل وبلاگت
اینرا رو هم خونه ی مامانی گرفتیم و کاملا واضحا چقدر تکون خوردی