میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

*سفید برفی*

*اثباب کشیه مادر جونینا*

آنیتا جونم  مادر جونینا روبروی ما خونه داشتن که عمه اعظمینا داخلش زندگی میکردن،بعد ساختن با همسایه هاشون و چند روزیه با ما همسایه شدن،امیدوارم که به سلامتی باشه و خیر،امیدوارم اون خونه پر باشه از اتفاقات خوب و شادی
5 آبان 1393

*عروسکم عروس شده*

میخوای عروس بشی قشنگترین عروس دنیا بزاری همه ی عروسکاتو واسه ی ما عزیز دلم این لباس رو برای عروسیه خاطره دختر عمم برای شما خریدم،اما شما اصلا دوستش نداشتی،کل مجلس هم نتونستم از شما عکس بگیرم،همشم چسبیدی به من و عزیز و کاملا دخمل بدی بودی،این عکسارم چند روز بعدش به کمک حباب ساز تونستم شکار کنم ههههههه،فدای شکل ماهت ...
4 آبان 1393

*ازآنیتا خانم بگم*

سلام یه دونه ی مامی،عسل مامی،شیرینم،عروسکم.....جونت برات بگه که بزرگ شدی،خانم شدی ماشالله،منم کیف میکنم شاهد بزرگ شدن شمام،انقدر شیرینی که دوست دارم بخورمت،فقط خوابت هنوز منظم نیست و خوب غذا نمیخوری،اینا ناراحتم میکنه،چند روزی به کمک شربت اشتها خوب میخوردی اما دوباره خوب نمیخوری،ماشالله ماشالله همشم درحال تکون خوردنی،حتی تو خواب هم آروم نداری،نغ و گریه،من و بابا رو صدا میکنی،شاید کابوس شبانه داری،،من زود پا میشم نازت میکنم و ماسازت میدی میخوابی،تاصبح منم نمیفهمم چطور خوابیدم،بابایی گاهی میگه برو اونورتر من حواسم بهش هست اما من عادت دارم کنارت باشم،خوب بگذریم کلی کلمات جدید یاد گرفتی،بخورم و بخوریم،مثلا میگی آب بخوریم،به بخوریم،عزیز بیا،مام...
4 آبان 1393

*یه شب به یاد موندنی با دوستامون در پارک ارم*

آنیتای مامانی یه شب برای اولین بار با دوستای گلمون خاله النازاینا قرار گذاشتیم و همو دیدیم،شما و اهورا هم کیف کردید و البته شیطونیم کردین،من و خاله الناز کشتی صبا سوار شدیم کلی کیف داد،باباها هم فوتبال دستی بازی کردن،شام هم کباب ترکی گرفتیم از ستارخان و رفتیم پردیسان خوردیم،انقدر خوش گذشت که دلمون نمیخواست ازهم جدا شیم،خاله الناز و همسرشون فوق العاده مهربون و متین بودن،اهورا هم قیافش جدی بود و دوست داشتنی،ناسلامتی آقاس دیگه ههههه، من و بابا خیلی دوستشون داشتیم،ای کاش نزدیک ما بودن،به امید دیدار الناز عزیزم این کادو رو خاله النازینا بهت دادن،دستشون درد نکنه ...
4 آبان 1393

*روزت مبارک خانم خانما*

. دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی ‏ به ره باد مرو !!! غافل از باد مشو ای گل صدپر من ...
6 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد