میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

*سفید برفی*

*پستونک*

1393/10/18 3:49
نویسنده : mami mahnaz
287 بازدید
اشتراک گذاری

آنیتای من خانمتر شدی و دیگه پستونک نمیخوری،خیلی به پستونک وابسته شده بودی niniweblog.comو خیلی هم از دهنت در میاوردی و با اینکه خیلی حواسمون بود بشوریمش آلوده نشه اما  میدونستم خیلی وقتا آلوده میشه وما نمیبینیم،خیلی وقتا هم پستونکو میبردی مینداختی یه گوشه و ما باید میگشتیم و پیدا میکردیم چون وقتی میخواستی و نبود ساکت نمیشدی،شبا هم تا صبح چندین بار پستونک از دهنت میفتاد و گریه میکردی ومن بیدار میشدم پستونکتو میزاشتم دهنت یا اگه نزدیکت بود خودت اینکارو میکردی،امان از وقتاییکه پستونکت شبا میفتاد دورو بر تخت و مجبور بودیم خوابالو پیداش کنیم،خلاصه این شد که چند روز قبل تولد دوسالگیت یه روز با وجود اینکه برام سخت بود،به پستونکت فلفل سیاه زدم وقتی خواستی بخوری منم ناراحت و مجبور بودم،شما که پستونکو خوردی قیافت عوض شد،اول تعجب کردی بعد گفتی می می اه اه،آگالیه و دستتو میزدی زبونت و از منم اب خواستی و گریه کردی ،همین باعث تنفرت از پستونک شد،اما خوب چون بهش وابسته بودی برات سخت بود،خیلی نغ میزدی و گریه میکردی،من و بابا هم تصمیم گرفتیم سختیشو به جون بخریم و تسلیم نشیم،واقعا هم سخت بود و خواب نداشتیم،نغ میزدی ما میگفتیم می می بدم شما می می نمی خواستی فقط بهونشو می گرفتی ،الان 10 روز ایناس که پستونک نمیخوری و خیلی از روزای قبل بهتر شدی خدا رو شکر،این بهترین کار بود که باید انجام میدادم

اینم یه خاطره از پستونک:یه شب خونه عزیز بودیم،تا بابایی از سر کار بیاد وبخوابیم ساعت 3 شب بود،تا دراز کشیدیم  فهمیدیم پستونکت نیست من و بابا و خاله و داییا و عزیز هرچی گشتیم پستونکو ندیدیم،خلاصه با بابا تصمیم گرفتیم که جای رفتن به دارو خونه و خرید پستونک بریم خونه و شما تا خونه نتونستی بخوابی و نغ زدی

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد