*بوي عيدي*
سلام عشقه ماماني،بعد يه مدت اومدم برات بنويسم،اول از عيد وحال وهواش ميگم،روزاي قبل سال تحويل رو همش توخريد و آماده كردن هفت سين واينابوديم،روزاي خيلي قشنگي بود،تايكساعت قبل سال تحويلم مامي سرپابودوكارميكرد،شماهم بيداربودي ونميزاشتي من وبابايي راحت بشينيم سرسفره وقرآن بخونيم،سال كه تحويل شد،آهنگ گذاشتيم وشماتازه نصفه شبي زده بودي توكار رقص ههههه،خلاصه خواب تو كارت نبود،ازفرداشم كه ديدوبازديد عيد شروع شدوازروز پنجم بادوتاعموهام و دايي محمداينا رفتيم شمال ويلاي عزيزاينا،صبح روزحركت شماتاچشاتوبازكردي گفتي بريم درياهههه خيلي بامزه گفتي ب اون قيافه خوابالو،تو راه خيلي خوش گذشت،سفر خوبي داشتيم،يه عصر رفته بوديم ساحل عليرضا وهوا سردبود،اولش من پياده نشدم،اما بعدكه آهنگ گذاشتن وهمه رقصيدن منم پياده شدم وكلي رقصيديم و خوش گذرونديم،بعدفهميدم هوا خيلي هم سرد نبود ههههه،يه شبم عمو اصغروعزيز كيك خريدن و همگي رفتيم پلاژ حسيني و لب دريا براي بابايي جشن گرفتيم و تولدت مبارك خونديم،البته چند روز زودتر جشن گرفتيم چون سيزدهم روز تولد باباجون با هم نبوديم،خلاصه خوش گذشت،دست بابايي و باباجي و عزيز وهمگي درد نكنه،دو روز قبل سيزده هم برگشتيم و سيزده رو با مادر جونينا رفتيم واريش،وسايل آش دوغ هم بردم براشون آش درست كردم(اينم از عزيز جون به ارث بردم كه سيزده به در حتما آش بايد بپزيم ههههه)،روز خوبي بود و خوش گذشت،خدا رو هزار مرتبه شكر
اول از همه بگم که یه سری عکسا از گوشیم پاک شد و عکسای سفره هفت سینمونم جزو اونا بود و متاسفانه نشد عکس سفره امسالو بزارم
اینجا لباس پوشیدی و منتظر سال تحویلی،فدات شم
اینجا هم تیپ عیدتو زدی و آماده ی رفتن به مهمونی هستی