میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

*سفید برفی*

*ولادت مولای متقیان علی (ع)وروز پدر وروز مرد مبارک*

  خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد … به سلامتی هرچی پدره   همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن کوچک و کوچک تر میشود … ولی پدر یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست؛ فقط هیچکس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد … بیایید قدردان باشیم … به سلامتی پدر و مادرها   بارها میشد که کنارم باشد و دلم با او نباشد اما … پدر هر جا که باشد، دور و نزدیک، شک ندارم که دلش هر لحظه با من است … بوسه می زنم بر دست های...
2 خرداد 1393

*آنیتا این روزا*

سلام گلدخترم تاج سرم,مامی اومده که برات بنویسه که چقدر شیرین و شیطون شدی,یه لحظه یه جابند نمیشی,البته وقتی جایی میرم حتی خونه مامانی اذیتات بیشتر میشه ومن واضح تر ازهمه حس میکنم,تو خونه باز بهتری و من خیلی راحت تر,نه اینکه سخت نباشه اما ترجیح میدم خونه باشم باشما,ساعت خوابت توخونه مشخص تره وبهتر هم میخوابی,عاشق ددری,که من و بابا سعید زیاد میبریمت ددر,هر کی میاد دنبالش گریه میکنی اما زودم ساکت میشی,دوست ندارم عادت کنی باهمه بری که اونجوری بدعادت میشی و اصلا هم خوب نیست,اونروز دلم گرفته بود و گریه میکردم,شما اومدی پیشم و منو همش بوسیدی و با حرکات مخصوص خودت بهم فهموندی بفهمم,انقدر زل زدی بهم تا خندم گرفت وبابایی گفت ببین چقدر دوستت داره,کلا ...
2 خرداد 1393

*ولادت بانوی عالم فاطمه(س)،روز مادر و روز زن مبارک*

مادر تمام شادی هایت را به من بخشیدی و غمهایت را در خود فرو ریخته ای، تا نفس دارم و بعد از مرگ نیز روحم فراموشت نخواهد کرد. ای خدای بزرگ! به من توانائی بده هرگز از پله های غرور بالا نروم و لحظات شادم را در کنارش باشم. کمک کن قلب رئوف و قشنگ این فرشته زمینی ات را هرگز نلرزانم و آسمان آرزوهایش را خراب نکنم مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ...
2 خرداد 1393

*یه عصر دل انگیز با دوستای عزیزم*

پنج شنبه ٢۵ اردیبهشت که میخواستم برم خونه مامانی اینا و شمارو ببرم پارک پیروزی,به چند تا از دوستای نی نی سایتم که خونشون نزدیک بود گفتم اگه میتونن بیان پارک که مامان بهنیا جون و مامانه یاسمین جون اومدن رو چمن دور هم نشستیم و حرف زدیم و بچه ها هم با هم کلی بازی کردن,بهنیا خیلی مهربون بود وقتی شما نشستی رو سه چرخش اصلا بدش نیومد واجازه داد بشینی,یاسمین هم خیلی بانمک بود و میخندید همش,ماشاللهههههه به سه تاتون دسته گلای زیبا,مامان بهنیا برامون چایی باشیرینیه کرمان آورده بودن که خیلی چسبید مخصوصا چایی,دستشون درد نکنه,دوستای خوبی بودن وباهاشون راحت بودم با اینکه اولین بار بود میدیدمشون,خیلی خوش گذشت,جای دوستای دیگمون رو هم خالی کردیم ...
30 ارديبهشت 1393

*ax*

اینم میکس عکس شما و چند تا از نی نیای دوستای نی نی سایت ...
3 ارديبهشت 1393

*دیدار با دوست نی نی سایتیمون*

عزیزم چند روز پیش,با دوست خوب نی نی سایتیمون خاله سولماز,یهویی قرار گذاشتیم بریم امامزاده ی نزدیک خونمون,خاله سولماز اینا نزدیک به ماس خونشون,وقتی برای دومین بار همو دیدیم خیلی خوشحال شدیم و شما و شروین پسر گل خاله,مات و مبهوت همدیگرو نگاه میکردید,داخل امامزاده شما همش در حال متر کردن بودی و منم در حال بدو بدو تا بگیرمت,میرفتی میچسبیدی به بچه ها به خانما و من میومدم دنبالت و میبردمت,خلاصه درست نشد بشینم,اما خیلی بهمون خوش گذشت,امیدوارم هر چه زودتر با دوستای نی نی سایت هماهنگ کنیم و بازم همو ببینیم  اینم از عکساتون ...
3 ارديبهشت 1393

*نوروز 1393 و سفر به نوشهر*

عزیز مامانی هفته ی دوم عید رفتیم نوشهر ویلای بابابزرگ،شب قبل سفر یکم سرما خورده بودی و خیلی اذیت کردی،صبح روز حرکتم از قبل از 5 بیدار شدی و همش نغ زدی و گریه و نذاشتی ما بخوابیم و راستش کلافه شدم خیلی،ساعت 7 راه افتادیم بسمت شمال و اینبار خیلی خانم بودی عزیزم بیشتر راه رو خوابیدی،وقتایی هم که بیدار بودی با آهنگ میرقصیدی و منم برات دست میزدم هههههههه،من و شما صندلی عقب بودیم و شما هم جات برای خواب راحت بود و هم برای  بازی،آها به پیشنهاد بابایی مامانی اینارو سورپرایز کردیم و نگفتیم راه افتادیم که بیاییم,البته با دایی علیرضا هماهنگی لازم رو انجام دادم یه وقت از ویلا نرن بیرون,وقتی رسیدیم جا خوردن و خیلی خوشحال شدن و ما رو محکم به آغو...
1 ارديبهشت 1393

*دندونای آنیتا و دندونای مامی مهنازش *

آنیتایی همراه با دندون در آوردن شما مامیم دندون در آورد,الان چهارمیشم یعنی آخری,آخه  بابایی میگه دندون عقل چهار تاس,خلاصه مامیم درد دندون میکشه,شما هم سیزدهمین دندونت نیش زده و در حال در اومدنه,با اون دندونای قشنگت مثل موش میکنی قیافتو و هممون ذوق میکنیم,الهی فدات
1 ارديبهشت 1393

*تغییرات دخترم قشنگه ٣*

دختر گلم بزرگ شدی و مشکلات بچه داریم با شما بزرگ شدن,و شیرینیتم بیشتر از قبله و من هر روز بیشتر وابستت میشم,الان کاملا راه میری,اخلاقای بدی هم پیدا کردی,یکی اینکه دنبال همه گریه میکنی,مخصوصا دنبال بابا سعید,بغل غریبه ها میری و این اصلا خوب نیست,قهر قهرو و نغ نغو شدی,هر چی دلت بخواد و بهت ندیم یا ازت بگیریم سریع برعکس دراز میکشی زمین و مثل ابر بهار گریه میکنی,مامی خیلی این کارا زشته,من سعی میکنم که توجه نکنم به این کارا وگریه هات تا بد عادت نشی,خوب از مهربونیات بگم که همش من و بابا رو محکم میبوسی,به همه از غذا وخوردنیات میدی وخیلی دست و دلبازی,با برس موهامو شونه میکنی وناز میکنیم و میبوسیم ومن همش قربون صدقه ی دختر مهربونم میشم,به بابایی سعید...
1 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد