میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

*سفید برفی*

*براي دختر برگ گلم*

دخترم  برگ گلم غنچه ی خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست مهر تو آغاز لطف و بندگی ست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشک های سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپار به لا لای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است ...
10 شهريور 1394

*تعطیلات تابستونی 94*

سلام به دخمل یکی یه دونم آنیتا خانم،عزیز دلم یه سفر یه هفته ای خیلی خوب رو گذروندیم،رفتیم گرگان(آق قلا) پیش دوستای ترکمن خیلی خیلی مهمان نواز و مهربونمون،سه روز اونجا بودیم،معمولا دوسال یه با رمیریم پیش دوستای گلمون،شما باهاشون خیلی راحت بودی و خندم میگرفت از دست شما که انقدر احساس راحتی میکردی،حتی از در مهمان وارد نمیشدی،از در خودشون میرفتی،هر چی هم میخواستی بهشون میگفتی،اولین جایی بود که انقدر راحت بودی و خداییشم خیلی خانم  بودی عسلم،خیلی خوش گذروندیم،رفتیم جنگل ناهارخوران،بندر ترکمن،مرز اینچه برون یا همون مرز ترکمنستان،بهم عادت کرده بودیم و شما هم  با ماریا جون دخترشون خیلی جور شدین،اگرچه زبون همو نمیفهمیدین،ماریا ترکمنی حرف ...
10 شهريور 1394

*آنیتا pics*

​ ​ دخمل اوجل و اخمالوی من کنار درخت آلبالو مامانجی اینجا هم با ستاره جونی که مهمانشون بودیم   اینم عکس از مسواک زدنت عسلم ...
28 مرداد 1394

*یکی یه دونه دخترچراغ خونه دختر*

روز دختر و میلاد حضرت معصومه (س)مبارک شهزاده ی شیرین من! برخیز امروز روز توست، جادو باش! از پشت پستوی غزل، امشب بیرون بیا... زیباترین قو باش! با عشوه ای لبریز کن تن را گیسو رها کن در مسیر باد شالی بپیچان دور اندامت چون دختران ناز هندو باش! در چین چین دامنت پنهان ساق ظریف و ترد پاهایت در راه رفتن هات دقت کن! نازک قدم بردار!... «آهو» باش! شعری بخوان از دفتر خیام با شهریار عاشقت، «تا» کن! همراه مولانا به رقص آی و با شمس تبریزی غزل گو باش! جامی بگردان چشم مستت را در کافه های خلوت تهران! تا شاعرانت مست برخیزند، شوری برانگیزان، هیاهو باش! شهزاده ی من، دختر شرقی! تندیسی از سحر و ...
28 مرداد 1394

*گفتن از تویی که عزیزترینی*

سلام به دخمل نازم،الان دو سال و 7 ماه داری و خانمتر شدی،بالاخره  با تلاش مامی خواب شما تنظیم شد و من از این بابت خیلی خوشحالم،اینطوری صبحا هم زودتر بیدار میشیم و به کار خودمونم میرسیم،قبل خواب مسواک میزنی(به مدت طولانی البته )و شیر با قند میل میکنی و میری داخل تختت  تا بخوابی هم باشما بازی میکنم بعد قصه میخونم وبعد شعر ولالایی تا خانم خانما خواشون ببره،برات یه تخت خواب جدیدم گرفتیم چون تخت قبلیت نوزادی بود و راحت نبودی داخلش،غذا خوردنتم گاهی خوبه گاهی بد،یه مدت به شیوه بر عکس موفق شدیم به شما غذا بدیم،مثلا میگفتیم حق نداری غذا بخوری با این شیوه شما تحریک میشدی و غذا میخوردی،اینم بگم شیوه ابداعیه بابا سعید جونی بود هههههه،الان...
20 خرداد 1394

*عکسای پرنسس آنیتا*

مراسم بلال خورون،نوش جان ژست گرفتنای دخملونه  اینجا هم عمه داخل حیاط بیمارستانی که باباجی بستری بود،عمه اعظم برات پفک خریده و دور از چشم من تا تونستی با ساغر پفک خوردی اما وقتی دیدمت کلی خندیدم،همه به قیافه با مزت میخندیدن جینگیلم ههههه اینجا هم رستوران پدیده شاندیز تهرانه که با خاله مرضیه و عمو امیراینا رفتیم،اصلا یه جا بند نشدی و با دوست ترکیه ایت کلی بازی کردی،شامم نخوردی اینجا داری به عکس لباست اشاره میکنی که مینیونه  که تو جم جونیور تبلیغشون میکنه،به قول خودت جیم جونیور  ...
20 خرداد 1394

*یه قدم جلو(جدا کردن جای خواب دخمل)*

سلام گل قشنگم،وقتش رسیده بود که جای خوابت جدا شه و شما تشریفتونو ببری داخل تخت خودت بخوابی ،راستش برای من کنار اومدن با این  موضوع سخت بود،چون عادت داشتم کنارم بخوابی و صدای نفساتو بشنوم،اگرچه تا صبح کلی نغ میزدی و ِّا میکوبوندی و اصلا خوب نمیخوابیدم اما برام سخت بود،هفته ی شبکاریه بابایی اینکارو شروع کردم و چند روزی رو مهمان اتاقت بودم تا به اتاقت عادت کنی،شب اولی که اومدم اتاق خودمون بابا که خواب بود جای خالیتو نگاه کردم و کلی گریه کردم الان یه ماهی هست که داخل اتاق خودت میخوابی و من نصفه شبا بهت سر میزنم،با هر صداات هم مثل فنر ازجا میپرم و در خدمتگذاریت حاضرم عشقم،خلاصه که تا اینجا خوب ّیش رفته،ان شالله تا آخرش همینطور...
19 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد